نوستالژیا

ساخت وبلاگ
آنهایی که وقتی نیستند ، هستند....هوشنگ ابتهاج درگذشت ، کسی که به قول خودش 80 سال تلاش کرد تا از زبان *این من که از گهواره با من بود* چیزی بگویدولی به اعتراف خودش و مثل همه ی اهل درد ناکام بود . او که از گذشته ها شنید و به آیندگان گفت از * دردی که درون سینه اش همزاد جهان بود*در روزگاری زیست که به گفته ی فریدون مشیری روزگار مرگ انسانیت بود ، در طول عمر بلندش مرگ همه ی دوستانش را دید دوستانی که آیینه ی مقابل هم بودند و برای فهمیدن هم نیازی به جوشیدن و یا کوشیدن نداشتند چرا که *سخن عشق نه آن است که آید به زبان*سایه نه در میان روشنفکران پر مدرک و کم مایه شناخته شد و نه در میان عاشقان فصلی که در گذر ایام جوانیچند بیتی از سایه گوشه ی دفترشان نوشتند و بعد میان هیاهو گم شدند،چرا که مثل سایه نبودند...چه تخلص زیبایی! ابتهاج حتی در این نام کوچک هم هنر کرد و یک دنیا حرف زدسایه ؛ چیزی که همیشه هست ولی نه لمس می شود و نه دست یافتنی ستبه قول صادق هدایت هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تایکی همچون سایه برای تبرئه این قافله گمنام که مقصودشان از زندگی خوردن و خوابیدن و تحمیل حماقت به نسل بعد بود کاری بکندمرگ او را از کجا باور کنم... نوستالژیا...
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشمتمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بودهیچ صدایی هولناک تر از صاعقه ای نیست که از مواجه ی با خاطرات تلخ گذشته به احوال امروزت کوبیده می شود و سرسبزی لحظاتت را می سوزاندچه داشتنی می تواند تسلی دهنده ی روحی باشد که درونش ندای سروش عالم غیب را می شنید که ؛نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است...احساس پرنده ای که در میانه جنگل حبس شدهشوق گشودن بال از یک طرف و حقیقت قفس از سوی دیگر همه ی وجودم را زخمی کرده بودبه هر چیزی که خودم را مشغول میکردم موقتی بود چون در نهایت با یک سوال بی جواب روبرو میشدم که چرا....؟باور کردنی نیست این همه تحمل ، حس میکنم ذخیره یک عمر را سوزاندمولی بالاخرهرویاهایم تعبیر شدصبح بدون تحریم رسیدگذشت تا بگذرد ...نامه ی عذرخواهی دنیا از من گشوده شد و همه چیز را در کمترین فاصله مهیا کردهرچند هر آنچه که میخواستم دادولیهر آنچه که سوخته بود ، سوخته بودمن امروز میان شادی زندگی میکنم ولی روحم میراث دار دورانی هست پر از زخممثل نخل های خرمشهر بعد از پایان جنگمثل زندانی آزاد شده از پس شکنجه هامثل زندگی طوطی در دیاری که کم از زغن بودیک نقطه نامعلوم در مقابل من وجود داره که مدت ها بهش خیره میشم و حشت زده به صدای مروری گوش می دهم که گمان می کنم تا ابد ادامه داشته باشد... نوستالژیا...
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24