آنهایی که وقتی نیستند ، هستند....
هوشنگ ابتهاج درگذشت ، کسی که به قول خودش 80 سال تلاش کرد تا از زبان *این من که از گهواره با من بود* چیزی بگویدولی به اعتراف خودش و مثل همه ی اهل درد ناکام بود . او که از گذشته ها شنید و به آیندگان گفت از * دردی که درون سینه اش همزاد جهان بود*در روزگاری زیست که به گفته ی فریدون مشیری روزگار مرگ انسانیت بود ، در طول عمر بلندش مرگ همه ی دوستانش را دید دوستانی که آیینه ی مقابل هم بودند و
برای فهمیدن هم نیازی به جوشیدن و یا کوشیدن نداشتند چرا که *سخن عشق نه آن است که آید به زبان*سایه نه در میان روشنفکران پر مدرک و کم مایه شناخته شد و نه در میان عاشقان فصلی که در گذر ایام جوانیچند بیتی از سایه گوشه ی دفترشان نوشتند و بعد میان هیاهو گم شدند،چرا که مثل سایه نبودند...چه تخلص زیبایی! ابتهاج حتی در این نام کوچک هم هنر کرد و یک دنیا حرف زدسایه ؛ چیزی که همیشه هست ولی نه لمس می شود و نه دست یافتنی ستبه قول صادق هدایت هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تایکی همچون سایه برای تبرئه این قافله گمنام که مقصودشان از زندگی خوردن و خوابیدن و تحمیل حماقت به نسل بعد بود کاری بکندمرگ او را از کجا باور کنم... نوستالژیا...
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24